با ماه لبخند تو تکلیف هوا روشن
شد چشم شیطان کور: چشمان خدا روشن!
تقدیر از شب های بی فانوس می ترسید -
کبریت زد پس کرد لبخند تو را روشن
با صبر تو شد آتش هر فتنه ای خاموش
با سوز آهت شد تنور خانه ها روشن
شب که تمام شهر خواب ماه می دیدند
چشم یتیم کوچه از یک ردّ پا روشن
از ذبح اسماعیل بر می گشت ابراهیم
تا این که شد از برق چاقو ماجرا روشن:
بُرّید هر شب رگ رگ آه گلویش را
تا که مبادا آتش صبر خدا روشن
گل کرد آتش در خیال ابن ملجم ها
شد هیزم خشک جهنّم بی صدا روشن
یک شهر که خاموش می کردند شمعت را
کردند با داغ تو فانوس عزا روشن!
حالا تو در شب های قدر از راه می آیی
پس می کنی تکلیف ما را با دعا روشن
شاعر : عالیه مهرابی
- سه شنبه
- 24
- دی
- 1392
- ساعت
- 15:33
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
عالیه مهرابی
ارسال دیدگاه