• شنبه 3 آذر 03


غزل امام حسن مجتبی(ع) -( وقتی سخن از مدینه، بعد از رسول خدا شد )

2541
1

وقتی سخن از مدینه، بعد از رسول خدا شد
احساس کردم دل من، از قالب جان جدا شد
موضوع باغ فدک را، با رأی داغ سقیفه
بگذار باشد حسابی از انتخاب خلیفه
حتّی غمی را که بشکست، جام شکیب علی را
لحظه به لحظه عیان کرد، رنگ سرشک ولی را
حتّی غمی را که دیدی، آن شب به صحرا دمادم
با یاد زهرا نهان شد، هم سنگ غم‌های عالم
هریک به نوعی مهم اند، امّا مهم تر از آن ها
این نکته باشد، که دارد، از حق و باطل نشان‌ها:
آن روز، وقتی که بردند، اسباب خیمه به غارت
آن روز، وقتی ز پستی، شد بر امامت جسارت
آن روز، وقتی حسن را، سردار جاهل رها کرد
راه خودش را ز راه حق و حقیقت، جدا کرد
آن روز وقتی به ظلمت، گشتند راضی جماعت
اسرار اصرار مردم، شد برملا در خیانت
آن روز، وقتی که قصد جان حسن را نمودند
یک تن از آنان مسلمان، حتی به ظاهر نبودند
شد آن زمان آشکارا، مفهوم غربت چه بوده ست
غربت، نه تنها که حجم اندوه و محنت، چه بوده ست
وقتی علی بود، با خود، یاران یک دل کمی داشت
جز چند هم‌خون کنارش، کی "مجتبی" آدمی داشت؟!
یاری که دیدم کنارش، در پایمردی امین بود
سالار مردان، حسین و عباس امّ البنین بود
عمار اگر بود و مالک، مقداد اگر بود و سلمان
فرزند حیدر به دشمن، هرگز نمی داد میدان؟!
دردا، دریغا، دریغا، فرزند زهرا، چو زهرا
در بین دشمن رها شد، تنهای تنهای تنها...

 

شاعر : سید علی اصغر موسوی

  • سه شنبه
  • 24
  • دی
  • 1392
  • ساعت
  • 16:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران