از آن فرداي وهم آلود، از تقدير مي ترسم
من از بي مهري آيينه با تصوير مي ترسم
تمام راه ها بر جاده ی آسودگي ختمند
از آن پايي كه خواهد رفت در زنجير مي ترسم
تب خورشيد را از من مگير اي ابر هرجايي!
مسلمانم، ولي از سايه ی تكفير مي ترسم
ميان ماندن و رفتن اسير دست ترديدم
عنانم دست تو اي دل، كه از تدبير مي ترسم
كدامين چشم ها بر جاده ی موعود خواهد ماند!؟
من از اين مردم خو كرده با تاخير مي ترسم...
شاعر : رضا کرمی
- چهارشنبه
- 25
- دی
- 1392
- ساعت
- 5:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا کرمی
ارسال دیدگاه