آن طرف یک طناب پوسیده، طعنه می زد به دست بسته ی او
این طرف تر نگاه یک شاعر، - خوب یا بد! - به دست بسته ی او
با وجودی که خوب می داند، حال حیدر چگونه خواهد شد
باز هم دست برندارد و باز، چشم احمد به دست بسته ی او
حرف دل را به او بزن شاعر! درد دل را به او بگو عاشق!
تو که چیزی که نیستی، زهرا، دیده دارد به دست بسته ی او
هیچ بر سینه ات نمی زند او، دست رد؛ او کریم بوده و هست
او کریم است، آن چنان که گره، خورده بی حد به دست بسته ی او...
او اگر دست بسته هم باشد، آن چنان قدرتی به کف دارد -
که خدا کار خلق حیران
شاعر : جواد شیخ الاسلامی
- چهارشنبه
- 25
- دی
- 1392
- ساعت
- 8:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد شیخ الاسلامی
ارسال دیدگاه