• پنج شنبه 1 آذر 03


شعر ولادت پیامبر اکرم(ص) -( پیش چشمان تو خورشید قَدَش خَم می شد )

2891
3

پیش چشمان تو خورشید قَدَش خَم می شد
و بهار آمدنش را چه مصمّم می شد
که ز عمر شب تاریک دگر کم می شد
یک نفر باعث سردیّ جهنّم می شد
می رسید از شب تاریک نوید سحری
آخرین حضرت خورشید و طلوع دگری
طاق کسری چه در این شب به خودش لرزیده
چارده کنگره اش بین که ز هم پاشیده
آبِ دریاچه ی ساوَه ست چنین خشکیده
نور  آتشکدۀ فارس به  هم  پیچیده
این همه بانگ جرس بود که بیدار شوید
پایکوبان نزول قدم یار شوید
تو که هستی که چنین اشرف مخلوقاتی؟
بهترین بنده ی معبود که در میقاتی
جلوۀ رحمت حق را تو یقین مِرآتی
پدر و جدّ و بزرگ همه ی ساداتی
در ازل نور شما بر بشریّت جان داد
اعتباری که بر این کالبد انسان داد
حق تو را از نَفَس رحمت خود جان داده
و یقین ظرف تو را دید، که قرآن داده
هر چه می خواست که کامل بشوی آن داده
و سپس نام حبیب خودش انسان داده
گر چه ابلیس ز آتش و اگر نور خداست
سجده بر آدم و آن خاک تو منظور خداست
جان من آینه ها را، همه مستور شدند
قلب ها از افق سمت خدا دور شدند
لات و عزّی و هبل هم که چه مغرور شدند
دختران زنده و زنده همه در گور شدند
این شبی بود که در آن تو فقط نور شدی
آخرین حضرت خورشید ،که مامور شدی
و خداوند فرستاد برایت یاری
جان به کف، خفته به جایت،  که شما در غاری
احد و خیبر و بدر است تو را سرداری
شاد باش ای همه ی عشق، علی را داری
وقت معراج که تمثال علی آمده بود
او خدا بود که در قال علی آمده بود
و خدا اجر رسالت که به پیغمبر داد
جبرییل آمد و دستور به او "وانحر" داد
و چه زیبا به تو دختر که نه، یک مادر داد
ساقی کوثری از قَبل و سپس کوثر داد
آخرین حضرت خورشید، ثمر داری تو
سیزده آینه چون قرص قمر داری تو

شاعر : سید مجتبی ربیع نتاج

  • یکشنبه
  • 29
  • دی
  • 1392
  • ساعت
  • 13:0
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران