فقط نه غنچه شکفته است تا بهار تو باشد
قرار هر دل تنگی است بیقرار تو باشد
هزار گونه شکفتند و هیچ طَرف نبستند
نصیب نرگس سرمست شد خمار تو باشد
نشد بگنجانندت در انزوای الفبا
بنا شد آن که «علی» نام مستعار تو باشد
غم است در دل من می دمد بنفشه بنفشه
شریک محنت یاسی که سوگوار تو باشد
غزال شد دل مستم میان بیشه ی عشقت
مگر به دام تو افتد، مگر شکار تو باشد
همین که عشق علم شد، به احترام تو خم شد
خمید و تیغ دو دَم شد، که ذوالفقار تو باشد
تو رفته ای که بیاییّ و شوق گفت که باید
دگر به هیأت «مهدی» در انتظار تو باشد
فقیه خواب ندیده است و باز این دل عاشق
غزل سروده برایت که «شهریار» تو باشد
اسیر فاصله ای که، دلا هنوز گلی که
خوشا به حال دلی که سرش به کار تو باشد
شاعر : علی فردوسی
- سه شنبه
- 8
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 6:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی فردوسی
ارسال دیدگاه