شب است و شهر پر از سايههاي تزوير است
وَ اين كه ميشنوي ماجراي تقدير است
سكوت مي وزد از سمت كوچه باغ خيال
سكوت يعني شعري كه بي تو دلگير است
براي از تو سرودن بهانه اي كم نيست
در اين حوالي، چيزي كه هست تصوير است
غزل غزل نفسي تازه مي كنم ديري ست
هواي تازه در اين شهر مثل اكسير است
دواي اين همه تشويش و اين همه ترديد
اگر تبسّم گل نيست، برق شمشير است
فقط نه من كه تماشاي شعر من آبی ست
كه آسمان به تماشاي تو زمين گير است
تمام شهر نفس مي زند به دلتنگي
بيا فداي نگاهت، بيا! كمي دير است
شاعر : محسن حسن زاده لیله کوهی
- پنج شنبه
- 10
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 7:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محسن حسن زاده لیله کوهی
ارسال دیدگاه