• جمعه 2 آذر 03

 حسن لطفی

غزل حضرت فاطمه(س) -( اگرچه سایه ای از دخترت به جا مانده )

1785
3

 اگرچه سایه ای از دخترت به جا مانده
رسیده ام که بگویم قرار ما مانده
رسیده ام سر خاکی که سایه بانش ریخت
نشسته ام؟ نه قد و قامتم دو تا مانده
یکی دو روز فقط صبر کن؛ کنار توأم
که چند نیمه نفس بین ما دوتا مانده
دلم برای علی شور می زند تنها
برای او فقط این یار بی صدا مانده
مسیر خانه ی مان تا مزار تو سرخ است
جراحتی ست که در پهلویم به جا مانده
مدد ز شانه ی طفلم گرفته می آیم
به چهره ام اثر دست بی حیا مانده
هنوز هم همه ی سرفه های من خونی ست
هنوز هم به رخم ردّ شعله ها مانده
تمام روز فقط حرف زینبم این است:
که روی چادر تو چند جای پا مانده
بس است شکوه ام و داغ های من بگذار
نمک به زخم زنم داغ کربلا مانده
نشسته بین خرابه در انتظار پدر
دو پلک بی رمقش سمت نیزه ها مانده
زبان گرفته که سربار عمّه اش شده است
از ان شبی که از آن قافله جدا مانده
صدای عمّه ی خود را دگر نمی شنود
فقط نه این چِقَدَر زیر دست و پا مانده
به عمّه گفت که عمّه بِگرد می یابی
به قد من به گمانم که بوریا مانده
 

شاعر : حسن لطفی

  • پنج شنبه
  • 10
  • بهمن
  • 1392
  • ساعت
  • 7:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران