آفتابید و من غبارمتان
مثل گردی که بی قرارمتان
اتفاقی اسیرتان نشدم
روزگاری ست که دچارمتان
با وجودی که این دلم، دل نیست
به خدا باز دوست دارمتان
به شما سجده می کنم وقتی
روی سجاده می گذارمتان
ای حریران فاطمه، حتی
با پر قو نمی نگارمتان
کاش می شد به جای نی روی
چشم گلدانیم بکارمتان
بچه های محله ی بالا
به خداوند می سپارمتان
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- پنج شنبه
- 10
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 13:18
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه