بر تشنه محال است که آبی نفرستند
از کوثرشان جام شرابی نفرستند
بین دو حرم هروله کردیم... محال است
از چشمه ی زمزم می نابی نفرستند
باور نتوان کرد... سلامی بفرستیم-
آنگاه از این خانه جوابی نفرستند
دیوار حرم شسته به اشک است ... بگویید
تا قمصریان عطر و گلابی نفرستند
بی گریه تباکی کن و بی اشک تظاهر
حاشا که بر این گریه ثوابی نفرستند
عمریست اگرچه وسط نیل نشستیم
از برکت این خانه عذابی نفرستند
لب تشنه نبودیم در این شهر... وگرنه
بر تشنه محال است که آبی نفرستند
...
در کرب و بلا قاعده ی شعر به هم ریخت...
بر تشنه محال است که آبی بفرستند
شاعر : رضا حاج حسینی
- دوشنبه
- 14
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 14:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا حاج حسینی
ارسال دیدگاه