• سه شنبه 15 آبان 03

 قاسم نعمتی

شعر ولادت امام حسن عسگری(ع) -( می کند روزهای خود تمدید )

2286
1

آسمان در طلوع یک خورشید
می کند روزهای خود تمدید
این چه نوریست در افق پیدا
این چه نوریست نور عشق و امید
در سحر جلوه اش که می گوید
نور او فاطمیست بی تردید
در میان سکوت سرد حجاز
گوش دل یک صدای ناز شنید
خبری آمد از سرادق عرش
گل بریزید فاطمه خندید
پدرش دور خانه می گردد
بر لبش ان یکاد یا توحید
چشم در چشم کودکش دائم
می نماید خدای خود تمحید
تا که دستی برد به گیسویش
هر چه دلداده را کند تهدید
دیدگان حدیث روشن شد
تا که نور جمال او را دید
جبرئیل آمد و تبرک کرد
بال خود را به صورتش مالید
مثل گردونۀ زمین و زمان
با ملائک به دور او چرخید
او که باشد امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
قامت عشق کاملا خم شد
ساغر و جام و باده در هم شد
انبیاء صف کشیده مستانه
در تحیر تمام عالم شد
هر چه می شد ز عاشقی رو کرد
جلوۀ کاملش در آن دم شد
صحنۀ درس عشق بازی ها
بین گهواره ای مجسم شد
بین دریای پر تلاطم عشق
چه بگویم که صبر دل کم شد
دل عالم شد آب تا اینکه
لحظۀ بوسه ای فراهم شد
با شکوه صدای این دو لب
طپش سینه ها منظم شد
از صفای همین محبت ها
رشتۀ دین به عشق محکم شد
بهر تبریک این ولادت ها
حضرت رب عشق ملزم شد
صله بر دوستان این آقا
دوری از آتش جهنم شد
او که باشد امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
من که هستم؟ ز سائلان حرم
او که باشد خدای جود و کرم
نازم او را که نازدار خداست
ناز او را به جان و دل بخرم
از گدایان سامرا بودن
آبرویم شده چو تاج سرم
قبله گاه کرامت او باشد
من به پیشش شبیه رهگذرم
چه بگویم ز دست معصیتم
بهر پرواز بسته بال و پرم
تا که گردیدم آشنا با او
شد جهانی غریبه در نظرم
حاجتی دارم از خداوندش
در میان دعای هر سحرم
کی شود تا اجازه ای بدهد
دل خود را به صحن او ببرم
یک سحر وقت صحن گردی ها
کند او بی قرار و در بدرم
هر وجب صحن او بشویم با
کوثر چشم های پر گوهرم
خاک زیر قدوم زوارش-
را کنم طوطیای چشم ترم
او که باشد امیر انس و جان
سومین نسل حضرت سلطان
چه خبر از صفای عسگریین
دل گرفته برای عسگریین
چه خبر از شکوه گنبد او
از دو گلدسته های عسگریین
چه خبر از ضریح و کاشی ها
مرقد دلربای عسگرییین
مانده از "سُرِّ مَن رَای" گویا
تلی از خاک عسگریین
در شب جشن دیده گریه کند
در غم روضه های عسگریین
آن بقیع و خرابیش کم بود
شد اضافه عزای عسگریین
نذر سرداب مانده آثاری
نذر گنبد طلای عسگریین
روضه دارد وجب وجب خاکش
وای از کربلای عسگریین
می برم من شکایت این قوم
پیش گاه خدای عسگریین
نسل اینان ز نسل کوچه بود
شاهدم ناله های عسگریین
گر بگویم میان کوچه چه شد
در بیاید صدای عسگریین

شاعر : قاسم نعمتی

  • شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1392
  • ساعت
  • 6:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران