• یکشنبه 4 آذر 03

 محسن ناصحی

غزل حضرت فاطمه(س) -( وقتی از کوچه نا امید شدند، آتش و در به کارشان آمد )

1862
1

 وقتی از کوچه نا امید شدند، آتش و در به کارشان آمد
هر چه سیلی افاقه ای ننمود، هیزم تر به کارشان آمد
ریسمان هست، دست حیدر هست، این وسط آن غلاف کارش چیست
احتیاجی نبود اوّل کار، دست آخر به کارشان آمد
هر چه در چنته ی شقاوت بود، یک به یک پشت خانه رو کردند
بدتر از ضربه ی لگدها میخ، صد برابر به کارشان آمد
مرتضی - کوه استقامت و صبر -، هیچ طوری ز پا نمی افتاد
به در بسته خورده بودندُ، داغ همسر به کارشان آمد
تیغشان در غلافشان خشکید، گر چه آنجا سر تو را نزدند
سال ها بعد در ته گودال، تیغ و خنجر به کارشان آمد
چون که دیدند سینه ی ما را، جز به این شعله ها نمی سوزند
خیمه های غروب عاشورا، شعله ورتر به کارشان آمد
شهر بعد از تو جور دیگر شد، کوچه های مدینه شد کوفه
آنچه اوّل سر تو آوردند، بار دیگر به کارشان آمد
 

شاعر : محسن ناصحی

  • چهارشنبه
  • 23
  • بهمن
  • 1392
  • ساعت
  • 5:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران