اینجا که کسی پنجه به دیوار کشیده ست
دستی ز وفا نقش غم یار کشیده ست
این در که چنین سوخته و دود گرفته ست
آتش به دلی خسته ز اغیار کشیده ست
میخی که بر آورده سر از چوبه ی این در
سر در صدف گوهر اسرار کشیده ست
این خانه که نمناک، ز باران سرشک ست
از طعنه ی کوچه غم بسیار کشیده ست
قومی که شکستند حریم حرمش را
بر حرمت او پرده ی انکار کشیده ست
شهری که به جز چاه در آن همنفسی نیست
محبوب دلش را سر بازار کشیده ست
پژمرد ازین غصّه که می برد علی را
جهلی که خدا را به سر دار کشیده ست
شاعر : سید حسن رستگار
- چهارشنبه
- 23
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 5:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید حسن رستگار
ارسال دیدگاه