مجلس نهم:
شنیدن صدای اذان بلال حبشی و بیهوش شدن حضرت زهرا (س)
شنیدم آشنای اهل دردی
شنیدم سائلی را رد نکردی
دل ما سائل دیدار رویت
دلت می آید آیا برنگردی!
آقا همون طوری که ما توی زیارت جامعه ی کبیره یه عمره داریم می خونیم درباره ی شما اهل بیت که: « سجیتکم الکرم، عادتکم الاحسان...» شما خاندان کرم هستید و عادت شما احسان است؛ من سائل دیدار روی شما هستم، مگه می شه شما اهل بیت به گدای در خونتون اهمیت ندید و اونو رد کنید.
آقا من سائل دیدار شما هستم و چیزی ندارم که لحظه ی دیدار شما فرش راه شما کنیم فقط به قول شاعر ما یک چیز داریم :
در لحظه ی زیارتت ای یار نازنین
جای قدوم تو را محراب می کنم
چیزی ندارم که کنم فرش راه تو
جز دیده که پر از اشک ناب می کنم...
آقا خیلی امید دارم شما رو ببینم هی به خودم امید می دم که ایشاالله زنده می مونم تا اینکه آقا رو ببینم...
دارم امید ببینم دمی تو را
با این امید اجل را جواب می کنم...
باشه این شعر ان شاء الله یه شب دیگه کامل شعر را براتون خواهم خواند تا با امام زمانتون عشق بازی کنید، اما امشب شب مؤذن پیغمبره شب بلال حبشیه، روضه ی بلال رو این طور براتون می گم:
ابن بابویه روایت کرده : چون حضرت رسول از دنیا مفارقت کرد و بلال ، مؤذن پیامبر از اذان گفتن امتناع کرد ( چرا که منبر و محراب رسول الله غصب شده بود). روزی حضرت فاطمه (س) فرمود : یا علی بسیار مایلم که صدای مؤذن پدرم را بشنوم ، به نقلی از امیر المؤمنین حضرت علی (ع) این خبر را به بلال رساندند (بلال عرض کرد حال که خواسته ی پاره ی تن رسول ا... است می پذیرم ) بلال بالای مأذنه رفت و شروع کرد به اذان گفتن ، همین که صدای اذان بلال بلند شد : « الله اکبر الله اکبر» صدای کریه ی فاطمه بلند شد ، بیاد زمان پدر افتاد ، آنچنان بی تاب شد که نتوانست از گریه خودداری کند ، صدای اذان بلال با ذکر « اشهد ان لا اله الا الله » شنیده شد ، صدای گریه و ناله ی فاطمه (س) بلندتر شد . امّا همین که بلال مؤذن پیامبر (ص) ذکر « اشهد انَّ محمداً رسول الله » را بر زبان جاری کرد اهل خانه (امیر المؤمنین ، حسنین ، زینب کبری ) دیدند که فاطمه (س) غش کرد ، با دیدن این صحنه رفتند به بلال گفتند تا بلال اذان را قطع کند ، بلال اذان را نیمه تمام گذاشت ، خدمت بانوی دو عالم رسید ، کم کم حضرت به هوش آمدند و فرمودند بلال برو اذان را تمام کن ، بلال عرض کرد : یا سرور بانوان دو عالم ، بیم آن دارم که وقتی صدای مرا بشنوی به جانتان آسیبی برسد .پس حضرت او را معاف کردند . اینجا خانم حضرت زهرا تا اسم باباش پیغمبر رو شنید حالش دگرگون شد بهتر بگم گفت: بابا کجایی که ببینی این امت با دخترت بعد از تو چه کردند؛ آخه پیغمبر گفته بود: فاطمه پاره ی تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزده ؛ اما کجا بود کربلا اون زمانی که به حسین گفتند : وقت اذان ظهره علی اکبر اذان گفت، مگه پیغمبر نگفته بود: حسین از من و من از حسینم، کجا بود ببینه این امت ستمگر با حسینش چه کردند؛ اسب ها رو نعل تازه زدند و بر بدن حسین...
مادرم از هوش رفت ...
تو اذان گفتی و من در غم نشستم ای بلال
با اذانت من دل از مادر گسستم ای بلال
تو مگر جای اذان آخر چه گفتی کاینچنین
مادرم از هوش رفت ، بر روی دستم ای بلال
اشهد مادر من گفتی به روی مأذنه
چون ز جان مادرم من دست شستم ای بلال
گر اذان دیگر نگویی در مدینه بعد از این
مثل بابا من دعا گوی تو هستم ای بلال
رحم کن بر من ، یتیمم می کنی ، دیگر مبر
نام پیغمبر ، رود مادر ز دستم ای بلال
(ابراهیم گائینی)
******
بلال
بازم هنگام اذون شده بلال
دل من لخته ی خون شده بلال
یادته مدینه پیغمبری داشت
شبا سر به دامنِ اون می گذاشت
خدایی که بود از چوب یادته!
عصر جاهلیّتو خوب یادته ؟
رنج کینه بُردَنو می فهمی خوب
تازیانه خوردنو می فهمی خوب
دیگه از اون همه کینه ننالی
از فشار سنگ رو سینه ننالی
من خودم که از غمِ علی پُرَم
تو مدینه تازیونه می خورم
هر کی با هر چی که داره توی مشت
می زنه به فاطمه به قصد کُشت
بعضی ها تو شهر ایمون ندران
پا روی احساس مردم می ذارن
مگه مؤمنم بد اخمی می کنه ؟
پهلوی یک زنو زخمی می کنه ؟
آره! این روزا مدینه بد شده
هر گُلی مستحقِ لگد شده
فاسقا به مؤمنا حَد می زنن !
دختر پیمبرو بَد می زنن !
روز عمرم مِث تو سیاه بوده
حالا صورتم مِثِ تو کبوده !
آیینه ها له ای از آه می گیره
پا شو و اذون بگو ، ماه می گیره !
دل من با داغ بابا رنجه بود
نَفس زنده موندم شکنجه بود
غصه هام تموم نمی شه به همین
دارم الآن می بینم که بعد از این
باغِ داغِ من پر از شکوفه شه
پسرم واردِ شهر کوفه شه
سراون از بدنش جدا باشه
روی گلدسته ی نیزه ها باشه
به جای اذون تا قرآن می خونه
می بینم لبای اون پر از خونه
کوفیا به قلب من چنگ می زنن
به سر حسین من چنگ می زنن
خواهرش که زخمه بر دل می زنه
سرشو به چوب محمل می زنه
(جواد محمد زمانی)
******
می وزد بوی پیمبر
بانوای- دل نشینت- ای اذان گوی پیمبر
بار دیگر- در مدینه- می وزد بوی پیمبر
با اذانی ، یاری ام کن ، ]جان زهرا (۲)[
تا بریزم ، اشک غم در ، ]سوگ بابا (۲)[
دل غمینم دل غمینم...
در فضای ، غم رها کن ، آن صدای ، جان فزا را
زنده کن در، شهر یثرب، خاطراتِ ، مصطفی را
بین امت شد فراموش، ]یاد طاها (۲)[
جانشینت در مدینه ، ]مانده تنها (۲)[
دل غمینم دل غمینم ...
(سید محمد جواد شرافت)
جان نثار حیدر
ای اذان گوی پیمبر
آشنای غربت من
با اذان خود نشان ده
لحظه های غربت من
ناله ی من ناله ی من؛ در غم هجران باباست
تو اذان گو تو اذان گو؛ که علی تنهای تنهاست
واغریبا واغریبا
با شعار لا الهت
شور اِلّا الله بیفکن
از فراز منبر حق
نقش بت ها را بیفکن
دست شیطان گشته بیرون، این چنین از آستین است
روبهی مسند نشین و ، شیر حق خانه نشین است
واغریبا واغریبا
با اذان تو برآرم
آهی از اعماق سینه
تا شوند از سوزم آگاه
مردم شهر مدینه
تا بدانند فاطمه ست این، دختر پیغمبرست این
در دفاع از ولایت؛ جان نثار حیدر است این
واغریبا واغریبا «سید مهدی حسینی»
- شنبه
- 26
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 17:18
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه