فصلی پر از شکوفه و باران می آورد
مردی که حکم دفن زمستان می آورد
از پشت ابرهای زمان، آفتاب جان
صبحی طلوع می کند و جان می آورد
«گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
آنی که یافت می نشود، آن می آورد»
بر سفره های بی سر و سامان عیدها
از سرزمین برکت خود نان می آورد
نوروزهای کهنه ی بی حس و حال را
با حس ناب عشق، به جریان می آورد
هر سال عید لحظه ی تحویل سال نو
انسان به روز واقعه ایمان می آورد
روزی که «عشق» می رسد از راه و با خودش
فصلی پر از شکوفه و باران می آورد...
شاعر : سعید محمدی
- دوشنبه
- 28
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 6:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سعید محمدی
ارسال دیدگاه