این یك مصیبت ست «نبودی و زیستم»
تنها برای عـرض ارادت گریستم
سجّاده پهن كردم و... در اوج گریه ها
دراشتیاق جنّت و حور و پریستم
پای ركاب خود، طلب مرد می كنی
بی پرده گویمت كه نبودم... كه نیستم...
ای خاك بر سرم، به خدا وَرشكسته ام
دیگر توان نمانده كه بر پا بایستم
درالتهاب برزخِ وَهم و جنون خویش
درحیرتم چگونه، كجا، یا كه كیستم؟
هر رفت و آمد نفسم داد می زند...
عادت شده ست غیبتتان چون كه زیستم
شاعر : یاسر حوتی
- دوشنبه
- 28
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 7:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یاسر حوتی
ارسال دیدگاه