مثل باغي که در او حسرت دريا باشد
مثل رودي که بخشکد، پُر رؤيا باشد
مثل دشتي که سرابي بفريبد او را
مثل شهري که خراب و تَه دنيا باشد
يا تمناّيِ لبِ تشنه ي کوهي از ابر
تا مگر سايه ي رحمت سرِ صحرا باشد
انتظار تو «محمد» به همين مي مانست
کودکي گم شده در شهر، که تنها باشد...
آمدي، گريه کنم يا نکنم آقا جان؟
اشک از چشم جهان پَر بکشد؟ يا باشد؟
بِابي اَنتَ و اُمّي؛ که در آيينه ي تو
عشق بي حيله ي مادر، غم بابا باشد
ناخدايي به خداوندِ مسيح و موسي
شرق بد کرده اگر در پيِ بودا باشد
من گناهم بسيارست؛ خودت مي بيني
شيخِ صنعان به تو آويخت. اگر جا باشد -
کاروانت به من شب زده جايي بدهد -
قول دادم که دلم خانه ي مولا باشد
نوه هايِ تو اگر قطع و يقينِ مايند
دل دگر در «اگر» و «دل دل» و در «يا» باشد؟
«من غلام قمرم»، غير قمر هم هرگز.
«شمس» مايي تو، بگو شب؛ شبِ يلدا باشد.
شاعر : میثم خالدیان
- دوشنبه
- 28
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 7:15
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
میثم خالدیان
ارسال دیدگاه