زمین چو آتش سوزان ولی زمان یخ زد
به ظهر حادثه تاریخ این جهان یخ زد
صدای العطش از نای کودکان برخاست
فرات و دجله بخشکید و نهروان یخ زد
علی اصغر شش ماهه روی دست پدر
وَ قلب سنگ تر از سنگ دشمنان یخ زد
به زیر سم ستوران تن امام شهید
وَ قلب خواهر زاری که ناگهان یخ زد
به گوش می رسد آوای قاری قرآن
ولی چه سود که گوش یزیدیان یخ زد
سری به نیزه و زلفی که باد می لرزاند
وَ خاطرات که در ذهن کودکان یخ زد
یتیم ناقه سوار و اسیر بند عدو
ز ناقه نقش زمین گشت و ساربان یخ زد
رقیه را مزنیدش مگر فدک دارد؟
میان بغض گلو گیر او فغان یخ زد
ز بس که طعنه شنیدند از اهالی شام
ز غصّه قلب همه کاروانیان یخ زد
زمینیان همه غمگین و داغ دار و ملول
وَ عرش، رنگ عزا - بغض عرشیان یخ زد
به غنچه ی لب قاری عدو چو می زد چوب
ز شرم با غم و اندوه خیزران یخ زد
رقیه بود و خرابه - سر بریده ی باب
وَ نیمه های شبی را که کاروان یخ زد
ز چشم آل رسول ست سیل خون جاری
تعجّب ست چرا چشم آسمان یخ زد
ز بس که سوخت دل و دیده، اشک غم بارید
ردیف و قافیه هایم در این میان یخ زد
شاعر : علی اسماعیلی
- دوشنبه
- 28
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 14:19
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اسماعیلی
ارسال دیدگاه