دل گم شده در زلف تو پيدا شدني نيست
بسته ست به رويش در و در واشدني نيست
دل جرأت سرشار شدن از تو ندارد
اين بركه سرابي ست كه دريا شدني نيست
آرامش دل هاي پر از فاصله و درد
كاري ست كه با شايد و امّا، شدني نيست
از خنده ی فرعون برآمد كه در اين نيل
اين در سبد انداخته موسي شدني نيست
اين آرزوي كال رسيدن به تو اي دوست
فكري ست كه در باورت آيا شدني نيست؟
وقتي كه غزل آينه ساز غم عشق ست
اي واي بر آن دل كه مصفّا شدني نيست
چشم تر يك مرد به شب هاي سترون
مي گفت صميمانه: خدايا! شدني نيست؟
شاعر : عبدالرضا مدرس زاده
- چهارشنبه
- 30
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 5:49
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
عبدالرضا مدرس زاده
ارسال دیدگاه