آن روز، خدا نام تو را آه کشیده
خورشید خجالت ز رخ ماه کشیده
شب شال عزایی شده بر گردن گردون
برسر زده افلاک و زمان آه کشیده
این آه پراکنده در آفاق، ز کوفه ست
دردی ست که چرخ از نفس چاه کشیده
آن راز مگو چیست که در چشم حزینش
این واقعه ها را خوش و دلخواه کشیده؟
بر کوه فکنده ست زنی سایه ی حیرت
بر دوش خود از بس غم جانکاه کشیده
او زینب کبراست که در کاخ زبونان
شمشیر زبان اسدالله کشیده
چل روز گذشته ست و دلم باز هوایی ست
پَر جانب شام و حرم شاه کشیده
شاعر : حسن یعقوبی
- چهارشنبه
- 30
- بهمن
- 1392
- ساعت
- 5:54
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حاج حسن یعقوبی تبریزی
ارسال دیدگاه