آن ظهر بی لجام که کردند پرپرت
خورشید خون گریست افق را برابرت
خاک حقیر سیر فلک را به سجده خواند
درقتلگاه حضرتِ خورشید منظرت
خورشید اعظم از نفست شعله می کشید
قرآن به روی نیزه تو را خواند از برت
تنها لبان توست شراب شهید ها...
جویی ست جاری از لب قند مکرّرت
بی منّت بهار صحاری شکوفه داد...
گل کرد نیزه بر رخ ماه شناورت
حسنت برای عالم ذر شعر می سرود
تفسیر شاعرانه ی عشق ست باورت
آتش زدی به هستی عالم امیر عشق...
باز این چه شورش ست که افتاده بر سرت
شعرم کجا و تاب سرودن برای تو
آفاق هم نمی کند آخر میسّرت
از محتشم گرفته و از ساوجی و سیف...
ماندند در سرودن ابیات آخرت
شاعر : سید مهدی نژاد هاشمی
- چهارشنبه
- 7
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 6:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید مهدی نژاد هاشمی
ارسال دیدگاه