من تشنه می مانم فقط لبخند او را...
آری، تحمّل می کنم سوز گلو را
آن مشک پر از آب سهم تو رها کن
آن بازوانِ مهربانِ رزم جو را
باور ندارم در کنار نهر، گویا -
تف کرده ای ای تیر ظالم آبرو را!
می چرخی و بوسه به سقا می زنی و -
از چشم خیس من گرفته ای تو سو را
من تشنگی را دوست دارم! دوست دارم!
آبی نمی خواهم مگیر از من عمو را
شاعر : فاطمه نور علیزاده
- شنبه
- 10
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 13:42
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
فاطمه نور علیزاده
ارسال دیدگاه