بعد از تو آیینه دیگر، سودای ماندن ندارد
این آسمان بی تو امشب، آخر چگونه نبارد؟
یک کاروان بغض خسته، بعد از تو همپای این دل
بعد از تو نبض غزل ها، بغضی ترک خورده دارد
خورشید باید بسوزد، مهتاب باید بمیرد
پروانه باید که بالش، بر بال آتش گذارد
بعد از تو فانوس، فانوس، دریا شود چشمه زاید
خون از دل خسته این سان از چشم یارت ببارد
بعد از تو بنگر ربابت همسایه ی آفتاب ست
بنگر کنون بر مزارت آغوش بگشوده دارد
بعد از تو این چشم باید تا صبح محشر بگرید
هفتاد و دو داغ تازه در کنج قلبم بکارد
بعد از تو هر نخل خشکید، از چشمه خونابه جوشید
بنگر که اینک ربابت، آهسته جان می سپارد
شاعر : زهرا اسماعیل زاده
- شنبه
- 10
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 15:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
زهرا اسماعیل زاده
ارسال دیدگاه