در آسمان طلوع تو وقتي ديده شد
ذكر تو از زبان خدا هم شنيده شد
اصلاً وجود ما به حضور تو بسته است
دنيا براي خلقت تو آفريده شد
هر شب دخيل پشت در خانه مي شويم
آن خانه اي كه با تو به آتش كشيده شد
دشمن به قصد بردن حيدر رسيد و بعد
گلهاي ياس فصل بهار تو چيده شد
قنفذ فقط مشورتي با مغيره كرد
زد با غلاف و دست تو بانو دريده شد
كشته مرا فاطمه جان وصف كوچه ها
بغضي به جاي خنده به كامم چشيده شد
نامحرمم مگر كه از من رو گرفته اي؟
كار از ميان كوچه كجاها كه كشيده شد
اين دَر افتاده و آن ميخ بد قلق
خوني كه از سينه و پهلو چكيده شد
تصوير جا مانده اي از خاطرات تلخ
با يادشان قامت مردت خميده شد
شاعر : جواد قدوسی
- یکشنبه
- 11
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 4:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد قدوسی
ارسال دیدگاه