گاهی پدر از خانه و کاشانه اش دور است،
گاهی برای مدتی قصد سفر دارد
از بابت خیلی مسائل خاطرش جمع است،
در خانه وقتی چند فرزند پسر دارد
فرزند کوچکتر عصای پیری باباست،
فرزند بعدی جانشین اوست در خانه
فرزند ارشد غیرت باباست او باید ،
بار بزرگی را ز روی دوش بردارد
حالا حسین است و سه تا شمعی که میخواهد،
در ظلمت شبهای بی حیدر بر افروزد
با بوسه راهی میکند تا عرش اکبر را ،
اینجا پدر از آخر قصه خبر دارد
دل کندن از فرزند ارشد کار دشواریست،
نزد پدر قدری قدم برداشت آهسته
میگفت تنها یک قدم ماندست تا معراج ،
بابا دعایم کن دعای تو اثر دارد
این حرف هارا با خودش گفت و قدم برداشت،
پیغمبری از دور دشمن را به شک انداخت
آمد جلو کفتارها ترسان و لرزان از ،
اینکه کمربند علی را بر کمر دارد
"انّی عَلِيُّ بنُ الحُسينُ بنُ عَلِي" ... ای قوم،
"نَحنُ و بيتُ اللهِ اَولي بالنَّبِيِّ"... ناگاه
از هیبتش پشت تمام کوه ها لرزید،
الله اکبر کیست او ؟ اینسان جگر دارد
اکبر به میدان رفت و بابا با خودش فکر،
روزی که کودک تازه راه افتاد را میکرد
یاد رسول الله وقتی که کنارش بود،
با این شباهت ها که او از هر نظر دارد
فرزند گاهی مدتی قصد سفر دارد،
آنوقت مادر دائما دلشوره میگیرد
بابا ولی از او همیشه خاطرش جمع است،
وقتی دعای مادرش را پشت سر دارد
شاعر : مهدی نور قربانی
- یکشنبه
- 11
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 5:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مهدی نور قربانی
ارسال دیدگاه