برهم بساط شادی کاشانه می زنی
وقتی که حرف رفتن از این خانه می زنی
کم کم که برگ برگ تنت می شود کبود
رنگ خزان به چهرۀ گلخانه می زنی
با هر نفس چو شمع سحر ذوب می شوی
آتش به بال کوچک پروانه می زنی
تنها زمان دیدن بابا به چهره ات
دیدم تبسمی که غریبانه می زنی
دیشب که خواب چشم مرا لحظه ای بود
دیدم دوباره موی مرا شانه می زنی
شاعر : حسن لطفی
- پنج شنبه
- 15
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 4:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه