• شنبه 3 آذر 03


غزل امام زمان(ع) -( مي دونم كه من نبايد بنويسم از نگاهت )

2231
3

مي دونم كه من نبايد بنويسم از نگاهت
اوني كه ستاره هم نيس چي بگه از روي ماهت
مي دونم كه من نبايد شاعر چشم تو باشم
چش سفيديه اگه من بگم از چشم سياهت
نه عقيق و دُرّ و ياقوت و نه فيروزه و الماس
آرزوم اينه بشم ريگ و بيفتم سر راهت
حق دارم برات بميرم، حق داري نخواي ببيني م
خوبياي تو گواهم، بدياي من گواهت
يه درخت خشك و بي جون، چي داره بگه به جنگل؟
چي بگم جز اين كه ننگم واسه ي گل و گياهت
عمريه قطار دنيا داره مي ره سمت درّه
ولي اون وا ميسه وقتي برسه به ايستگاهت
اونايي كه مي سوزونن دلتو هر روز و هر شب
يه شب آتيش مي زنه دنياشونو شعله ي آهت
با گناهاي من و ما، شدي زندوني غربت
به جز اين كه بي گناهي، نبوده چيزي گناهت
ديوا مي گن كه شبه شب،خورشيدم بايد بخوابه
يه قبيله ديو بد ذات، دلخوشن به اشتباهت
ولي تو مياي به ميدون، نمي خوابي و مي جنگي
همه ي دلاي عاشق، مي شن اون موقع سپاهت
نمي دونم كه كجايي، ولي هر كجا كه هستي
حرف آخر من اينه كه خدا پشت و پناهت!

 

شاعر : مهدی زارعی

  • پنج شنبه
  • 15
  • اسفند
  • 1392
  • ساعت
  • 5:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران