آی دوزخ سفران! گاه دریغ آمده است
سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده است...
ره مبندید که ما کهنه سواریم ای قوم!
سر برگشت نداریم، نداریم ای قوم!
حلق بر نیزه اگر دوخته شد باکی نیست
خیمه در خیمه اگر سوخته شد باکی نیست
خیمه تشنه ست غمی نیست، گلاب آلوده ست
سجده بیمار، نه بیمار... شراب آلوده است!
آب این بادیه خون ست که وا نوشد کس
زهر باد آب که از دست شما نوشد کس
راه سخت ست اگر سر برود نیست شگفت
کاروان با سر رهبر برود نیست شگفت
تن به صحرای عطش سوخته سر بر نیزه
بر نگردیم از این دشت مگر بر نیزه!
تشنه می سوزیم با مشک درین خونین دشت
دست می کاریم تا مرد بروید زین دشت
شاعر : محمد کاظم کاظمی
- پنج شنبه
- 15
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 5:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد کاظم کاظمی
ارسال دیدگاه