اسلام علیک یا ابا الحسن العسکری
در نگاهت غروب دلتنگي
آسماني پر از شفق داري
گرد پيري نشسته بر رويت
اي جوان غريب حق داري
همدم لحظه هاي تنهائيت
مي شود اشكهاي پنهاني
تب محراب و بغض سجاده
تا سحر سجده هاي باراني
خاطري خسته و پريشان از
شهر دلگير سايه ها داري
ماه غربت نشين سامرّا
در دل خود گلايه ها داري
هر دوشنبه غبار دلتنگي
كوچه كوچه ديار دلتنگي
قاصدكها خبر مي آوردند
از تو و روزگار دلتنگي
ابرها را به گريه مي آورد
ندبه هايي كه در قنوتت بود
بگو آقا بگو كدام اندوه
راز تنهايي و سكوتت بود
روز جمعه به وقت دلتنگي
مي روي از ديار غم اما
صبح يك جمعه مي رسد از راه
وارث سرخي شقايقها
ابتدا قبر مادر باران
كه در آفاق اشك پنهان شد
بعد ترميم مرقد خاكيت
گنبدي كه گلوله باران شد
نقشهي شوم قتل آئينه
بركات جديد اين شهر است
زخمهايي كه بر جگر داري
از كرامات تازهي زهر است
تشنگي، تشنهي لبانت بود
سرخ آمد ترك ترك گل كرد
داغ قلب پر از شرارهي تو
راز يک زخم مشترک گل کرد
خوب شد قدري آب آوردند
تشنه لب جان ندادي آقا جان
بوي كرب و بلاست مي آيد
السلام عليك يا عطشان
روي تل داشت آسمان مي ديد
در هجوم سپاه سر نيزه
پيكر ماه ارباً اربا شد
سر خورشيد رفت بر نيزه
یوسف رحیمی
منبع:www.boyepirahanehoseyn.blogfa.com
www.bename.mahtarin.com
وبلاگ کاروان دل
.
- سه شنبه
- 11
- بهمن
- 1390
- ساعت
- 11:30
- نوشته شده توسط
- باب الجنه
میلاد 532