گریه برای زخم تو مرهم نمیشود
یک لحظه از مصیبت ما کم نمیشود
راز میان کوچهی خود را به من بگو
چون هرکسی برای تو محرم نمیشود
آنچه میان کوچه گذشته بگو، ولی
هرچند که اینچنین مجسم نمیشود
هم کار میکنی، وَ هم درد میکشی
بانوی من به جان تو باهم نمیشود
از آنچه آمده به سرت رنج میبری
داغی شبیه داغ تو ماتم نمیشود
همسایهها برای تو پیغام دادهاند
گریه که لحظه لحظه و هر دم نمیشود
جان حسین و جان من و جان زینبت
گریه برای زخم تو مرهم نمیشود
شاعر : رضا باقریان
- سه شنبه
- 20
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 5:11
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه