آتش بهانه بود...
آتش بهانه بود که بی مادرم کنند
هیزم وسیله بود که خاکسترم کنند
از لابه لای پنجره دیدم به چشم خویش
با آتش آمدند که نیلوفرم کنند
در خاطرات زخمی بابا نوشته بود:
یک شهر آمدند که بی یاورم کنند
دستش بلند شد، همه عرش روضه خواند
با دست خویش آمده تا پرپرم کنند
انگار این قبیله ی بد ذات پر فریب
اصلا بنا نبود مرا باورم کنند
مادر فتاده روی زمین بین کوچه ها
با تازیانه آمده بی مادرم کنند
...
غمگین نباش از حرمت روز واقعه
آنجا به روی خاک بنای حرم کنند
...
اللهم العن الجبت و الطاغوت
شعر از: محمد جواد خراشادیزاده
http://www.harf-e-del.blogfa.com
- سه شنبه
- 18
- بهمن
- 1390
- ساعت
- 16:57
- نوشته شده توسط
- محمد جواد خراشادی زاده
ارسال دیدگاه