کوچـه ای تـنـگ و سـرد و درد آور یــاد آن مـی کــشـــد مـــرا آخـــر
من غرورم تـرک گـرفـت شکست کـه مگــر جـای جنگ شـد معـبــر
سـد راهـی کـه کـرده بــود آنـجـا تـرسـمــان می گـرفت سرتـاسـر
بـچـه هستــم، مـگــر تــوان دارم تــا بـایسـتــم جـلــوی این کـافــر
از کدامـیــن غـمــم بگـویــم مــن رد انـگـشـت ، یــا کـه انـگـشـتــر
دست بـر سیـنـه ام زد افـتــادم رفــت بــا خـنـــده اش پـیِ مـــادر
ناگهـان یک صـدا به گوش رسیـد روح مـن پـر ، دو گونه اش هم پـر
بین کوچه نشست و خاکی شد نــاخــود آگــاه گـفــت یــا حـیـــدر
شاعر : سید محسن حبیب الله پور
- پنج شنبه
- 22
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 7:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید محسن حبیب الله پور
ارسال دیدگاه