رفته است و مانده است جهان در غمش هنوز
آیینهای که نیست کسی محرمش هنوز
آن لالۀ کبود نبوت که آفتاب
هر صبح سرخ میشود از ماتمش هنوز
دانای علم اوّل و آخر کز ابتدا
نشناخته است اهل همه عالماش هنوز
ماهی که تا دوباره بیاید، شبانه، ماه
با گریه سرگذاشته در مقدمش هنوز
او اسم اعظم است و ندانسته هیچکس
از بعد حیدر و نبی اعظماش هنوز
شاعر : محمد سعید میرزائی
- یکشنبه
- 25
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 7:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد سعید میرزائی
ارسال دیدگاه