• دوشنبه 3 دی 03


قصیده امام زمان(عج) -( باز هم در فکر شوم سنگسار افتاده است )

2855
1

 باز هم در فکر شوم سنگسار افتاده است
آینه چندیست حیران در غبار افتاده است
مشرق چشم سحر را روشنایی نیست، نیست -
پرتوی خورشید هم از اعتبار افتاده استروز
دیگر اقیانوس چشمان زمین آرام نیست
اطلس جغرافیا هم بی قرار افتاده است
طالعی منحوس بر پیشانی هر روزمان
قرعه ی وحشت به نام روزگار افتاده است
در هر آن موجی که می آید تقلّای کسی ست
روی ساحل، ماهی از دریا کنار افتاده است
اشک می ریزد جهان دریا به دریا، رود، رود
مثل آن عاشق که از چشمان یار افتاده است
در عزای دوستان عاشقش پروانه ای -
پیش پای شمع دانی سوگوار افتاده است
گر چه سرگرم ست وقت پرتو افشانی ولی -
قطره قطره شمع بر سنگ مزار افتاده است
زیر تیغ آفتابِ آخرین روز حیات -
سایه ای بر پنجره از چوب دار افتاده است
از بد تقدیر از ترکیب جبر و اختیار -
جبر مانده، جبر مانده اختیار افتاده است
برکتی در کار دنیا نیست وقتی که پدر -
کنج خانه، دست خالی، شرمسار، افتاده است
زندگی بی تو فقط درگیری دار و ندار
زندگی بی تو فقط در گیر و دار افتاده است
ناگهان روز مبادا شد، سپس باران گرفت
از زبان شعر دیگر انتظار افتاده است
مو پریشان است و دل شورست و بی دادست و داد
زخمه زخمه چنگ در گیسوی تار افتاده است
آمدی و با تو دور از سنگسار افتاده است
آینه از چهره اش گرد و غبار افتاده ا ست
آمدی و فاصله در فصل ها مجذوب شد
پیش تو تقویم در سیر بهار افتاده است
موج ها در اوج و رقص آب ها در بین نور
غرق در بارن به پایت آبشار افتاده است
آمدی در صبح صادق لشکر شب ناگزیر
در تکاپوی فرار از ذوالفقار افتاده است
آب ها پر می شوند از خنده ی لب های سرخ
باز در دامان هر برکه انار افتاده است
تا فنا با دست تو پل می زنیم از شش جهت
شوق محض است و نفس ها از شمار افتاده است

شاعر : سید محمد غفاری

  • چهارشنبه
  • 28
  • اسفند
  • 1392
  • ساعت
  • 5:15
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران