دستی که زد سیلی به قصد کشت می سوزد هنوز
آن گوشوار مانده بین مشت می سوزد هنوز
آتش گرفته یاس روی حوری رنجیده ام
"برگونه اش جای چهار انگشت می سوزد هنوز"
پروانه هایم ریختند امشب کنار بستری
بانو چه حزن انگیز شد ثانیه های آخری
حالا که اجباراً رخت را دیده ام فهمیده ام
بیخود نبود این گریه های مادری و دختری
من تازه فهمیدم چرا لرزید بر خود دخترت
یا از چه اهرم شد به یک دست تو دست دیگرت
من تازه فهمیدم از این عضو تورم یافته
که از چه بالاتر نمی آمد دودست لاغرت
در کوچه باور کن نمی شد خنده ها را هم شمرد
حتی شمار عده ی جنگنده ها را هم شمرد
حالا ولی از بس شکسته سینه تو می شود
از زیر پیراهن تمام دنده ها را هم شمرد
شاعر : رضا دین پرور
- چهارشنبه
- 28
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 12:50
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا دین پرور
ارسال دیدگاه