• شنبه 3 آذر 03


شعر شهادت حضرت زهرا از زبانحال امام حسن(ع) -( نفسم بند آمد و چشمم ،‌ خیره بر مادر جوانم بود )

7841
5

نفسم بند آمد و چشمم ،‌ خیره بر مادر جوانم بود
کوچه باریک و تنگ و تاریک است ، غنچه بر شاخه در خزانم بود
*
چشم مادر به چشم من افتاد ، از خجالت نفس نفس میزد
ناگهان دیدم از نفس افتاد ، خاک این کوچه از چه پس میزد
*
رد خون بین کوچه تا دیدم ، فکر کردم که مادرم مرده است
بین گریه صدا زدم مادر ، لیک دیدم که لاله پژمردست
*
چشمهایش به روی من وا شد ، گفت آهسته با صدای نحیف
کمکم کن که پا شوم ز زمین ، شانه هایت اگرچه هست ضعیف
*
یا علی گفتم و کمک کردم ، دست مادر به شانه هایم خورد
زیر بار غمش شکسته شدم ، آه … آتش چو بر سرایم خورد
*
مصحف خاکی است و بررویش ، بضعه المصطفی قرآن است
معجرش خاکی است وبررویش ، پنجه گرگ این بیابان است
*
شاهد غربتم در و دیوار ، من غریب مدینه ام مردم
خانه ، مسجد و مادر و کوچه  ، مرحم زخم سینه ام مردم
*
راه مادر به کوچه تا سد شد ، لرزه بر جسم و جان من افتاد
تا به خود آمدم نظر کردم ، مادرم بین کوچه ها جان داد
*
کاش میمردم نمی دیدم ، پدرم بی خبر از این درد است
دست مادر میان دستم لیک ، از چه رو راه خانه گم کرد است
*
درب خانه رسیدم اِستادم ، متحیر به من نظر انداخت
راز کوچه مگو تو با بابا ، تابه سختی به خویش می پرداخت
*
در خانه گشوده شد دیدم ، خواهرم خیره شد به چشمانم
بی سوال و جواب پی برده ، به غم و غصه های پنهانم
*
قصه کوچه غربت مادر ، دست سنگین و صورت حورا
طعم داغ برادرم سخت است ، بی برادر شدیم واویلا

شاعر : مرتضی محمد پور

  • سه شنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1393
  • ساعت
  • 6:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران