مردی که غربت ست همه سوگواره اش
ریزد تمام عمر ز دل ها شراره اش
از کوچه ی شب ست هر آنچه کشیده ست
سبزی صورت و جگر پاره پاره اش
تابوت زخم های تنش را نهان نمود
دنیا ندید آن بدن پر ستاره اش
قاسم که مرد عرصه ی جنگاوری شده
باشد نمایشی ز جهاد هماره اش
بخشید با کرامت سبزش هر آنچه داشت
این است راه عشق نباشد کناره اش
باید که ساخت گنبد او را در آسمان
باید که کرد دست ملک را مناره اش
عمری که در مدینه ی غم خانه کرده است
تنها نسیم بانی بر یادواره اش
شعری سروده ام به هوای بقیع او...
شعری که بود غربت و غم استعاره اش
شاعر : مهرداد قصری فر
- چهارشنبه
- 6
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 15:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مهرداد قصری فر
ارسال دیدگاه