این چشم ها به راه تو بیدارمانده است
چشم انتظارت از دم افطار مانده است
برخیز و کوله بار محبّت به دوش گیر
سرهای بی نوازش بسیار مانده است
با تو چه کرده ضربه ی آن تیغ زهردار
مانند فاطمه تنت از کارمانده است
آن قدر زخم ضربه ی دشمن عمیق هست
زینب برای بستن آن زار مانده است
آرام تر نفس بکش آرام تر بگو -
چندین نفس به لحظه ی دیدارمانده است
ازآن زمان که شاخه ی یاست شکسته شد
چشمت هنوز بر در و دیوارمانده است
سی سال رفته است ولی جای آن طناب -
بر روی دست و گردنت انگارمانده است
می دانی اِی شکسته سر آل هاشمی
تاریخ زنده در پی تکرارمانده است
از بغض دشمنان، به تو یک ضربه سهم توست
باقی آن برای علمدار مانده است
شاعر : محسن عرب خالقی
- پنج شنبه
- 7
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 14:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محسن عرب خالقی
ارسال دیدگاه