از دل سرد مدینه قلب حیدر داغ شد
در میان شعله ها آیات حیدر داغ شد
از شرار دشمنی مردم بی چشم و رو
خانه آل پیـــــــمبر داغ شد،در داغ شد
بعد پیغمبر هم اینکه بیت حق آتش گرفت
قصه آل علـــــــی تا روز محشر داغ شد
آتش از پائین در می رفت تا بالا و بــعد
نیمی از در سوخت کم کم میخ بدتر داغ شد
فاطمه در پشت در فریاد میزد یا علــــی
دست حائل کرد پشت در ولی سر داغ شد
از حرارت چادر خیرالنساء آتش گرفت
گوشواره داغ شد، سنجاق معجر داغ شد
درب از جا کنده و افتاد روی فاطمه
میخ در کار خودش را کرد و مادر داغ شد
آتش در شعله زد تا محشر کرب بلا
تا به ضرب دست سنگین روی دختر داغ شد
ریسمان بر گردن حیدر که می انداختند
از تب رگ های گردنتیغ خنجر داغ شد
ریسمان را می کشیدند و علی می دید که
لحظه خنجر کشیدن روی حنجر داغ شد
شاعر : حاج محمود کریمی
- شنبه
- 9
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 6:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حاج محمود کریمی
ارسال دیدگاه