به سخن لب بگشا يار خموش از سخنم
نوح من خيز و ببين غرق به موج محنم
آنقدر سوخته ام زآه تو اي سوخته ام
كه اگر ديده گشايي نشناسي كه منم
همه شب تا به سحر فرق من و تو اين است
تو مژه وا نكني من مژه بر هم نزنم
اي كمانتر ز كمان پيش من خسته بمان
ورنه با رفتن تو جان برود از بدنم
غم داغ تو بدوش دل من سنگين است
كوه صبرم ولي از بار غمت مي شكنم
اي گل سوخته ام ديده به تو دوخته ام
بعد تو سير دگر از گل و باغ و چمنم
شاعر : سید محسن حسینی
- شنبه
- 9
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 6:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید محسن حسینی
ارسال دیدگاه