کس نداند خبر از درد نهان من و تو
آنچه بگذشت در این بین میان من و تو
«آن زمانی که زمان یاد ندارد چه زمان»
آن زمانی که فقط بود زمان من و تو
نه زمین بود، نه خورشید، نه آدم، حوا
آسمان بود و خدا بود و نشان من و تو
تا خدا در صدد ساختن آدم گشت
خلقتش را نفسی داد ز جان من و تو
همه ی عالم و آدم، همه از روز ازل
می نشستند سر سفره ی نان من و نو
بانیِ خلقتشانیم و همین آدم ها
چند روزی است بریدند امان من و تو
یاد داری که در این شهر در این خانه ی عشق
شادی هر دو جهان بود از آن من و تو
سرخی چشم غروب است که خون می بارد
آسمان نیز شده دل نگران من و تو
گوشه ی خانه مزار من افسرده شده
دست تقدیر شده فاتحه خوان من و تو
دست تقدیر مگو پنجه ی یک گرگ صفت
که چنین فاصله انداخت میان من و تو
__________________________________
@amirhoseinolfat
شاعر : امیر حسین الفت
- شنبه
- 16
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 13:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
امیر حسین الفت
ارسال دیدگاه