كمان كشید غم و سینه را نشانه گرفت
چنان، كه آتش دل تا فلك زبانه گرفت!
خدا گُواست كه خورشید از حرارت سوخت
از آتشى كه از آن سوىِ در به خانه گرفت!
در آن چمن كه دل باغبان چو شمع گداخت
چگونه بلبل دلخسته آشیانه گرفت؟!
شفق ز دیده دل خون گریست، چون زهرا
براى گیسوى زینب به دستْ شانه گرفت!
ز بس كه فاطمه رنجیده بود از امّت
دل از حیات خود آن گوهر یگانه گرفت
على چه كرد و چه گفت اى خدا در آن شب تار
كه زینب از غم بى مادرى، بهانه گرفت؟!
براى آن كه بماند نهان ز چشم رقیب
على، مراسم تدفین او شبانه گرفت!
شاعر : حسین صالحی خمینی
- شنبه
- 16
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 13:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین صالحی خمینی
ارسال دیدگاه