باید برای مادر ، باران ببارم آقا
در بزم ماتمش چون ، ابر بهارم آقا
من در خیال و رویا ، در بین اشک و ناله
بر خاک قبر زهرا سر می گذارم آقا
در دل ضریح و در جان صحنی ز نور دارم
چون تا مدینه امشب من رهسپارم آقا
از داغ میخ وسینه از کوچه ی مدینه
از درد ظلم وکینه ، در انفجارم آقا
مردم ز درد دوری تا کی بگو ...صبوری ؟
بگذار یک قدم بر خاک مزارم آقا
جانم به لب رسیده بر من مبند دیده
هر چند بهر پلکت گرد و غبارم آقا
پیش تو گلعذارم حرفی دگر ندارم
تنها کلامم این است من همچو خارم آقا
باید برای مادر ، باران ببارم آقا
در بزم ماتمش چون ، ابر بهارم آقا
من در خیال و رویا ، در بین اشک و ناله
بر خاک قبر زهرا سر می گذارم آقا
در دل ضریح و در جان صحنی ز نور دارم
چون تا مدینه امشب من رهسپارم آقا
از داغ میخ وسینه از کوچه ی مدینه
از درد ظلم وکینه ، در انفجارم آقا
مردم ز درد دوری تا کی بگو ...صبوری ؟
بگذار یک قدم بر خاک مزارم آقا
جانم به لب رسیده بر من مبند دیده
هر چند بهر پلکت گرد و غبارم آقا
پیش تو گلعذارم حرفی دگر ندارم
تنها کلامم این است من همچو خارم آقا
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- یکشنبه
- 17
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 7:1
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه