می نالد و بین بسترش تبدار است
ای اهل مدینه مادرم بیمار است
در شهر شما اجر رسالت آیا
سیلی و غلاف و ضربه مسمار است
هر رزو کنار بستر مادرمان
یک دیده ما اشک و یکی خونبار است
شبها که به خانه گرم خوابید همه
تا صبح ز درد پهلویش بیدار است
یک لحظه نفس کشیدن آیا دانید
با سینه بشکسنه چقدر دشوار است
از ضربه پر شراره سیلی تان
گویا که هنوز دیدگانش تار است
از بسکه به مادرم رساندید آزار
از زندگی خویش دگر بیزار است
- دوشنبه
- 18
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 6:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه