وای ای پدر چه گویمت از ماجرای شمر
میلرزد این تنم به خدا از صدای شمر
طعــنه شنــیده ام ز تمــــام حرامیـــــان
سخت است هرکدام ولی خنده های شمر
مثــــل تمـــام پیکــر تو رفت چــــــادرم
مابیــن قتله گـــاه تو در زیــر پای شمر
در راه گیسوان تو می ریخت بر زمین
لعنت به خولی و انس و پنجه های شمر
انگشتر و عبا و قبای پدر که هیچ
عمه ببین ردای پدر شد ردای شمر
بی حرمتی شد از همه سو بر تن تو، آه
هر لحظه اش عذاب ولی لحظه های شمر
شاعر : رسول ملکی
- دوشنبه
- 18
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 6:55
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رسول ملکی
ارسال دیدگاه