ای خسته ی دل خسته ی آزار کشیده
در پای علی زحمت بسیار کشیده
تو دست به رو داری ومن دست به خواهش
کار من و تو هر دو به اصرار کشیده
پیداست از این دست به جا مانده که زهرا
تا پشت در خانه سری زار کشیده
فهمیده ام از لمسی دستان تو،شانه
از بازوی افتاده ی تو کار کشیده
می ترسم از این آه،که این شیشه بریزد
بر سنگ زمین سینه ات انگار کشیده
تو چهره بپوشان ولی این کوچه به من گفت
این گونه ی پاشیده به دیوار کشیده
امید ندارم به خود از درد نپیچی
پهلوی تو بد جور به مسمار کشیده
من می نگرم بر توو می بینم از این شام
دستی نوه ات را سر بازار کشیده
انگار شبیه تو شدن جرم بزرگی ست
کار توو او هر دو به انظار کشیده
خون می چکد از ناخنش و حال ندارد
آنقدر که از تاول پا خار کشیده
برخاست که یک جمله بگوید به عمویش
گیسوی مرا چند طلبکار کشیده
هر بار که گفتم سر بابام نیُفتد
خوردم زِ سنان پیش تو هر بار کشیده
کم بود ببینی که حرامی به کنیزی
در خانه اش از دخترکت کار کشیده
شاعر : حسن لطفی
- دوشنبه
- 18
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 13:58
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه