دوباره خون چکید از دست و بالت
بیا تا که ببندم بازویت را
خبر دارم که پهلویت شکسته
نکن پنهان تو از من پهلویت را
اگر موی سرت آتش گرفته
خودم می بافم اصلا گیسویت را
سه ماهی میشود چیزی نپختی؟
عوض کردی چرا خلق و خویت را؟
دوباره حرف رفتن میزنی که..
بغل کردی دویاره زانویت را...
دعا کردم دوباره من ببینم
به دستانت گرفتی جارویت را
همه در کوچه ها با طعنه گفتند
تو بودی و کسی زد بانویت را؟
تو رفتی و نشستم کنج خانه
به ذهنم میکشیدم ابرویت را.
شاعر : حامد جولازاده
- چهارشنبه
- 20
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 12:33
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حامد جولازاده
ارسال دیدگاه