• دوشنبه 3 دی 03


حضرت ام البنین(س)-مدح و مصائب -( آغشته با نسیم تو در گفتن آمده )

2496

آغشته با نسیم تو در گفتن آمده
پیك سپیده با خبری روشن آمده
رنگین به خون منتشرت  با نسیم صبح
بوی " چهار گمشده پیراهن " آمده
تا از كدام بادیه ، غلطان به خون خویش
بوی "چهار شیر شهید" من آمده
طوفان به داغ كیست كه چونان زنی عرب
صورت خراش داده و در شیون آمده ؟
در شیشه مشت خاك بدل می شود به خون
گریان رسول ، آینه بر دامن آمده
بر نیزه چون طلایه خونین كاروان
آنك ز گرد راه سری بی تن  آمده
ای خیل اشك و آه سواد سپاه تو
در خون نشست مردم چشمم به راه تو
تا  چون تو را زمانه به ماتم قرین كند
داغی چنان رساند كه غربت نشین كند
در غربت مدینه بدل میشود به خون
خاكی كه نقش مهر تو،  داغ جبین  كند
از ناله های گرم تو نای زمان پرست
تا خود چها كه این نفس آتشین كند
بی شك به چله  با تو نشسته ست آسمان
تا گریه  پا به پای تو یك اربعین كند
دود  از خیام سوخته برخاست ، نوحه كن
چندان كه تیره آه تو روی زمین كند
كوه از كمر شكست ، مگر یكدم اقتدا
با شانه صبوری "ام البنین" كند
بر آن سرم كه "فاطمه" را همرهی كنم
با روضه خوان داغ تو قالب تهی كنم
با "فاطمه" مخواه برابر صدا كنند
نام مرا مباد كه مادر صدا كنند
با كودكان خویش سپردم مرا مباد
همنام "یادگار پیمبر" صدا كنند
میخواستم "حسین و حسن" را به خانه ات
باری امام! "سید و سرور" صدا كنند
می گریم از تداعی عصری كه خیمه ها
"عباس" را به گریه ، مكرر صدا كنند
شاید به دیدن زره چاك چاك او
شیر مرا "شقایق پرپر" صدا كنند
"زهرا" اگر تو را پسر خویش خوانده اند
نشگفت اگر "حسین" برادر صداكنند
با كاروان خیمه گیان حسین - اسیر-
نالید و گفت: "بند دلم پاره شد بشیر!"
پیكی سوار مركب خون و خطر رسید
راوی به گریه گفت:" كه آنك خبر رسید"
خون در دلم نشسته از آن ساعتی كه سر
با كاروان نیزه بدنبال سر، رسید
راوی به گریه گفت:" سر شیرخواره نیز
همپای میر قافله از این سفر رسید"
پلكی دویده ام به تماشای روی ماه
پلكی دگر به نیزه سری از "قمر" رسید
همراهی ام به نوحه زمین و زمان كند
تا بر دلم چها كه ازین رهگذر رسید
باغ از تناوران بلندی تهی شده ست
زخم  ،اینچنین مگر ز كدامین تبر رسید؟
بیتی اگر ز مثنوی آه بر لب ست
در دل مرا قصیدۀ اندوه زینب ست
چون دانه ها ی اشك ، به تصریح بر زمین
میریخت دانه دانه  تسبیح بر زمین
سجاده با تو آینه ای بود روی رف
افتاده از كنار مفاتیح بر زمین
در خود هزار تكه ، در آیینگی ولی
یك آسمان اشارت و تلمیح بر زمین
گر آفتاب نیست پس این نور ناب چیست
گرد تو از نماز مصابیح بر زمین؟
آهت چنان كه ذكر تلاوت در آسمان
اشكت چنان كه شور تواشیح بر زمین
آیات روشن تو لگد كوب اسبهاست
یك عصر شرحه شرحه به تشریح بر زمین
از تل زینبیه  به  گودال قتلگاه
همراه من به هروله طفلان اشك و آه ...
از خیمه های تشنه ، علمدار تشنه تر
سقا لب فرات و لب یار تشنه تر
هر بار از مصاف عطش بازگشته بود
"عباس" تشنه  من و اینبار تشنه تر
قامت به یا د قد تو بسته ست اگر بر آب
افتاده عكس  سرو و سپیدار ، تشنه تر
مستی تویی كه ساغر دریا هر آنقدر
از جرعه های كام تو سرشار، تشنه تر
یكسوی دشت قافله در موج انتظار
یكسو نگاه قافله سالار، تشنه تر
تیر سه شعبه گفت:" از آغاز، جای مشك
بودم برآن  دو دیده خونبار، تشنه تر" !
راوی نشست و قصه  دست بریده كرد
با من حكایت تو به آب دو دیده كرد
ای بازوی بریده  "ماه" غریب تو
بیتی دو، از قصیده آه غریب تو
پیوند خورده بود نگاه سری غریب
بالای نیزه ها به نگاه غریب تو
گل كرده بود از پسرانت چهار "سر"
بر نیزه ، چون چهار گواه غریب تو
چشمت به گریه گفت:" كه عباس من ، حسین!
سقای خیمه های سپاه غریب تو"
باری ، چهار شیر من احرام بسته اند
تا حج خون كنند به راه غریب تو
در شام گیسوان تو پنهان ، حسین من!
خورشید  خونچكان پگاه غریب تو
در نای من دمد به تسلا مگر "علی"
اصبحت بالمراثی كانت بنون لی.. *
از حال روزگار خبر میرسد به من
باری ، خبر به حال دگر میرسد به من
از داغ ها هر آنچه بجویی سترگ تر
داغ سترگ چار پسر میرسد به من
چشمی به روزگار ندارم ، ولی دریغ
از دست او "دو  دیده  تر" میرسد به من
خشكیده خون بازوی "عباس" روی آن
وقتی به یادگار،  سپر میرسد به من *
زان حج ناتمام ،  طواف سر"حسین"
یا استلام دست "قمر" می رسد به من؟
خورشید روی نیزه به زینب رسیده بود
مهتاب روی نیزه اگر می رسد به من
ابری برآمد و خبر از كاروان رسید
راوی به گریه پیشتر از كاروان رسید
باری شنیده ام كه به جز تازیانه ها
دستی نخورد بهرتسلا به شانه ها
بر نیزه ها سوار ، سر یكه تازها
سم كوب اسبها تن پاك یگانه ها
آنك ببین چگونه برآورده دود آه
آتش زخیمه ها ، به زبان زبانه ها !
گودال قتلگاه و سنان ها و سنگ ها
سرها و سینه ها و جبین ها و شانه ها
صحرا و موج موج نفیر از كرانه ها
دریای آه و اتش و خون در میانه ها
راوی برایم از تو نگفت و هرآنچه گفت
تنها به گریه داشت نشان از نشانه ها
ای خیمه عزای حسینی سرای تو
گریان مدینه با تو و گریان برای تو
ای غربت مدینه به شام تو ، نوحه خوان
عالم ز ناله های مدام تو نوحه خوان
شبهای بی شماری از ین دست ، اختران
بر زخم های "ماه تمام" تو نوحه خوان
ای چاوشان قافله غربت حسین
در لحظه وداع و سلا م تو ، نوحه خوان
عرش خدا ، نظاره كن ! آنك به قتلگاه
بر پیكر غریب امام تو نوحه خوان
راوی رسید و نوحه كنان گفت :"جان آب
برخیل تشنگان خیام تو نوحه خوان"
در من هزار حنجره روزی هزار با ر
اینگونه با شنیدن نام تو  نوحه خوان
در ماتم حسین تو همدوش فاطمه
گرید بقیع با تو در آغوش فاطمه

 

شاعر : علیرضا رجب علیزاده کاشانی

  • شنبه
  • 23
  • فروردین
  • 1393
  • ساعت
  • 14:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران