پیمبر را نگو همسر خدیجه
عزیز قلب پیغمبر خدیجه
یقین باشد پس از زهرا و زینب
بود از هر زنی برتر خدیجه
پناه امّتی بود او نبی را
به روز بی کسی یاور خدیجه
گهی غمخواری و هنگام سختی
صفا بخش دل شوهر خدیجه
گهی با خنده ی نوش آفرینش
سرور قلب آن سرور خدیجه
میان دلبران همتای او کیست ؟
دل لولاک را دلبر خدیجه
زنی چو حوریان مجذوب شو هر
همه آسایش همسر خدیجه
گرفته با ادب چون هاله ی نور
چراغ وحی را در بر خدیجه
به طوفان بلا چون کوه محکم
به کشتی امان لنگر خدیجه
مبارز محرمی همراز و نستوه
شکوه غم ز پا تا سر خدیجه
توان بخش صفوف مؤمنان بود
به تنهایی چو یک لشکر خدیجه
چو می شد سنگباران خانه او
به پیش مصطفی سنگر خدیجه
به شام تار خورشید نبوّت
بود مهتاب روشنگر خدیجه
وفا و عشق و عفت زینب اوست
ندارد غیر از این زیور خدیجه
چه خوش الله اکبر گفت و بگذشت
ز جان و مال و سین و زر خدیجه
همین وارستگی شایسته اوست
چو زهرا را بود مادر خدیجه
کشد بار عطای آسمانی
چو باشد مادر کوثر خدیجه
چه کوثر آن دُرّ یکتا چو طاهاست
صدف شد بر چنین گوهر خدیجه
ز نامش مادران ب خود ببالند
که دارد یک چنین دختر خدیجه
چه خوش باشد غلام خود بخواند
حسان را در صف محشر خدیجه
- چهارشنبه
- 27
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 15:47
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه