دریــای پـرتلاطـم و مــوّاج کربـلا
تقدیـر قدسیـان شـده محتـاج کربلا
فریـاد می کشـد که حیا کن ز فاطمه
پیراهنی کـه رفتـه بـه تـاراج کربـلا
وقتی که خاک و،خون تو باهم عجین شده
رأسی بـریده رفتـه بـه معـراج کربلا
نازل نشـد بـه حج شمـا ذبـح قابلـی
شـد تکـه تکـه قامت حجـاج کربـلا
ای زینت زمین و زمان دست و پـا نزن
آتش بـه قلب حضرت خیرالنسـا نزن
لبهـا تَـرَک گرفتـه و باران نمی رسد
یوسف ، فرات رفت و به کنعان نمی رسـد
دریا کنـار ماست ولـی بی وفـا شـده
یک قطره هم به خواهش طفلان نمی رسد
از حنجری که سخت گرفته ز گریه هـا
ذکـری به جز نوای حسین جان نمی رسد
این سوز سینه ای که عطا شد برای مـا
بـر التهــاب خـار مغیلان نمـی رسـد
یا حضرت رقیـه پـدر را صــدا نـزن
آتش بـه قلب حضرت خیرالنسـا نزن
قـرآن بـه روی نیـزه شده بار دیگری
از روی نیزه ها به زمین می خورد سری
صحـرا شده پُـر از بدن تکـه تکه ات
پیچیـده در فضـا چـه گلاب معطـری
دیگـر حرامیان به خیامت رسیده انـد
آتش گرفته گوش و سر و مو و معجری
در ذهن کودکان غم کوچه رسید و بعد
نوبت رسیـده پاره شود گوش دختری
طفلی صـدا زنـد کـه حرامی مرا نزن
آتش بـه قلب حضرت خیرالنسـا نزن
بـر روی نیزه شد سـر تو گریه می کنم
با گریـه های دختر تـو گریه می کنم
گهواره ای شکستـه غنیمت گرفته شـد
مـن بیقـرار اصغـر تـو گریه می کنم
بـا بوریـا چگونــه صحافـی کنـد تورا
بر آیه هـای پیکـر تـو گریه می کنم
قرآن نخوان که او به لبت چوب می زنـد
هر شب به یاد حنجر تو گریه می کنم
زینب بیـا و نالــه ی واویلتــا نـزن
آتش بـه قلب حضرت خیرالنسـا نزن
شاعر : احمد ایرانی نسب
- شنبه
- 30
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 13:39
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
احمد ایرانی نسب
ارسال دیدگاه